8سال دیالیز فقط بخشی از زندگی پردرد جانبازی است که این روزها دوستان و همرزمان سیاهپوش نبودنش شدهاند. "محمد جعفریمنش" 31 سال با رنج جانبازی توی یکی از محلههای قدیمی شهر ورامین زندگی کرد و سرانجام 16 مرداد ماه 93 به کاروان شهدا پیوست. خانه او این روزها اگرچه درگیر غم فراق پدر شده اما بهرنگ مقاومت و ایستادگی است. شهید جعفریمنش سال 62 در عملیات والفجر4 و در ارتفاعات 1904 بر اثر برخورد ترکش به سرش مجروح شد. روزگار جانبازی او از 22سالگی آغاز شد. موج انفجار و فشار ترکش به مغزش او را آزار میداد. وقت و بیوقت تشنج میکرد و این تشنج برایش بسیار حادثه آفرین بود. کمکم عوارض مجروحیت هم به سراغش آمدند. سمت چپ بدنش لمس شد. چشم چپش را تخلیه کرد، کامش را از دست داد. لگنش چندین بار عمل شد، کلیههایش را از دست داد، پای راستش از زیر زانو قطع شد و 8 سال دیالیز شد. او سرانجام در 15 مردادماه 93 در بیمارستان عرفان تهران به آرزویش یعنی شهادت رسید.
شهید محمد جعفری منش سالها آرزوی دیدار و ملاقات با امام خامنهای را داشت. اما به خاطر اوضاع وخیم جسمانی نمیتوانست در دیدارهای عمومی ایشان حضور پیدا کند. مرضیه اصفهانی همسرجانباز میگوید: این اواخر خودش هم میدانست دیگر زیاد دوام نمیآورد. بی تاب دیدن آقا شده بود. فروردین ماه بود که به ما گفت: "اینطور نمیشود. خودم باید یک نامه برای آقا بنویسم و بگویم که دوست دارم ببینمشان. آقا دست به سر هر کسی که بکشد او آرزویش برآورده میشود و حاجتش را میگیرد." اینها را گفت اما دید آن یک چشمش کم سو شده بود و نمیتوانست بنویسد. به من گفت و مطالب را برایش نوشتم. از روی نوشته چند کپی تهیه کردیم و اطرافیانی که میگفتند ما میتوانیم حرفتان را به آقا برسانیم نسخههای نامه را گرفتند. اما فکر میکنم نامه تا زمان شهادت ایشان فرصت ارسال به آقا پیدا نکرد.
متن این نامه که به بهانه اربعین شهادت این شهید والامقام منتشر شده و در ادامه میآید:
سلام و درود به محضر حضرت مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف) و نائب برحق ایشان رهبر عزیزم حضرت امام خامنهای(مدظله العالی) اینجانب محمد جعفری منش به عنوان کوچکترین سرباز ولایت به دستور ولی امرم در سن 20 سالگی پای در عرصه جهادی گذاشتم که خداوند متعال وعده پاداش آن را در قرآن مکرر بیان فرموده است. 22ساله بودم که در عملیات والفجر4 بر اثر اصابت ترکش از ناحیه سر مجروح شدم گمان رفته بود به شهادت رسیدهام و مرا به سردخانه منتقل کردند ولی مشیت الهی در این بود که همچنان زنده بمانم و لباس جانبازی برتن کنم.
اکنون که در سن 53 سالگی به سر میبرم، درست است که پایم را از دست دادهام، با یک چشم میبینم. کلیهای در بدن ندارم و... اما تمام عضوهایی که از دست دادهام به فدای حضرت اباعبدالله(ع) و علمدار کربلا! من هنوزم سرباز پا در رکاب ولایتم و گوش به فرمان ولی امر.
رهبرم سالیان زیادی است که آرزوی دیدارتان را دارم و هر بار هم که مسئولین به عیادتم آمدهاند این موضوع را عنوان کرده اما انگار نه انگار. حالا هم که وضع جسمانی نامناسب تری دارم. تحت مراقبت هستم و برای کوچکترین کار حتی آشامیدن نیازمند کمک خانواده و همسر صبورم میباشم فکر نمیکنم دیگر کسی بخواهد آرزویم را حتی گوش دهد چه برسد به اینکه آن را برآورده کند.
آقاجان! همرزم شهدای عملیات مرصاد، کربلای5، والفجر4 و... تقاضای دیدارتان را دارد در صورت صلاحدید حقیر را به حضور بپذیرید.
التماس دعا
محمد جعفری منش
سرباز کوچک ولایت
تاریخ ارسال دوشنبه 93/10/29 ساعت 4:33 ع توسط محمد